my love

من ماندم و ۱۶ جلد لغت نامه که هیچ کدام ازواژه هایش مترادف “دلتنگی” نمیشود… کاش دهخدا میدانست دلتنگی معنا ندارد!! درد دارد…
نوشته شده در چهار شنبه 19 تير 1392برچسب:,ساعت 18:40 توسط masoud| |

سری از پسرا هستن تیپ های سنگین خاصی میزنن...
قهوه رو بدون شیر و شکر میخورن، تلخه تلخ!
پسرايي که شبها ساعت 1 نصفه شب یه آهنگ خاص رو 100 بار گوش میکنن.. همونایی که تنهایی کافه رستوران میرن...
تنهایی قدم میزنن ..
تنهایی قهوه خونه میرن و یه قلیون سنگین رو تا آخر میکشن..
از دور که نگاشون میکنی ابرهاشون گره خورده تو هم..
ولی وقتی نزدیک میری باهاشون حرف بزنی با آرامش خاصی باهات حرف میزنن..
تو یه جمع با لبخند رو لبشون میرن تو فکر و داغون میشن..
اما این پسرا یه زمانی خیلی شاد بودن با صدای بلند میخندیدن چشم چرونی میکردن وخیلی شیطنت های دیگه...
خلاصه این خیالشون نبود و یه رنگ بودن
تا اینکه یه روز یه"دختر" اومد تو زندگیشون ... و عاشق شدن
دختری که زنگیشونو عوض کردو بی دلیل تنهاشون گذاشت و رفت..
خلاصه از اون روز خیلی عجیب و خاص شدن
این پسرا از دور خیلی جذابن ولی وقتی وارد زندگیشون بشی...
وقتی بهشون بگی دوست دارم غصه رو تو چشاشون میبینی.. انتظار نداشته باش بگن منم دوست دارم!!!!!!!!
این پسرا دیگه برای قراراشون شور وو هیجان ندارن..
مکالمه تلفنیشون کمتر از 1 دقیقه میشه...
این پسرا دیگه سخت اعتماد میکنن...

نوشته شده در یک شنبه 9 تير 1392برچسب:,ساعت 20:39 توسط masoud| |

میگن عشق وسط بچگیه کو بزرگی که جلوی بچگیه منوبگیره

نوشته شده در پنج شنبه 6 تير 1392برچسب:,ساعت 17:44 توسط masoud| |

 

 هــِـدیـــِـهــ ـایــســتــ کـــهــ هــَـر قــَـلـبــــیــ ، فـــَـهـمــ گـِـرِفــتـنـشـــ رآ نــَــدـآرد ...

 

جــُـمـلـــهــ ی کـوتــآهـیســـتــ کــهــ هــَرکســیــ ، لـیـــآقــَتــ شــِنـیـدَنــَشــ رـآ نـَدـآرَد ...!

وَلـــیــ مــَـنــ دوووســتـَـتـــ دـآرَمــ ...

 قـِــیـمــتـــیــ دـآرَد ، کـــهــ هــَـرکــَســـیـــ تــَـوـآن پــَـردـآخـتـنـــشــ رـآ نـَدـآرَد ...

نوشته شده در چهار شنبه 5 تير 1392برچسب:,ساعت 18:37 توسط masoud| |

شاید شیطان عاشق حوا بود که به ادم سجده نکرد

نوشته شده در سه شنبه 4 تير 1392برچسب:,ساعت 11:28 توسط masoud| |

 

توراحس میکنم هردم…
که با چشمان زیبایت مرا دیوانه ام
کردی…
من از شوق تماشایت…
نگاه از تو نمیگیرم….
تو زیباتر نگاهم
میکنی اینبار….
ولی…افسوس…این رویاست….
تمام آنچه حس کردم،تمام آنچه
میدیدم….
تو با من مهربان بودی…
واین رویا چه زیبا بود….
ولی….
افسوس…. که رویا بود….

نوشته شده در دو شنبه 3 تير 1392برچسب:,ساعت 18:6 توسط masoud| |

 

برای تو نامه ای می نویسم ...دلتنگی که دست از سر دل بر نمی دارد.دلتنگی که فاصله را نمی فهمد ! نزدیک باشی و اما دور ...دور ...دور !تنها که باشی تمام دنیا دیوار و جاده است .تمام دنیا پر از پنجره هایی است که پرنده ندارند ...پر از کوچه هایی که همه ی آن ها برای رهگذران عاشق به بن بست می رسند ! فکر کن پای این دیوارهای سرد و سنگین چه لیلی ها و مجنون ها که می میرند ! خون بهای این دل های شکسته را چه کسی می دهد ؟!   حالا نشسته ام برایت نامه ای بنویسم .می دانی ،نامه ها می مانند حتی وقتی برای همیشه پنهان باشند و کسی که باید ، آن ها را نخواند ! قرار نیست این را هم بخوانی ...قرار نیست بیقراری ام را بفهمی ! قرار نیست بدانی که چند جای این نامه با اشک خیس شد و چند واژه را پنهان کرد ...قرار نیست بفهمی که دوست داشتن چقدر سخت و عشق چه درد بزرگی است ...قرار نیست که بفهمی چقدر دوستت دارم !و چه اندازه این دوست داشتن پیرم کرد...اما برایت این نامه را می نویسم برای روزی که تو هم دلتنگ باشی ! دلتنگ کسی که دوستش داری...برای روزی که هزار بار پشت پنجره رفته باشی و هزار قاصدک را بوسیده باشی ! برای روزی که به هوای هر صدای پایی تا دم در دویده باشی و با بغضی سنگین در انتظارش نشسته باشی ! برای شب هایی که در تمام فال های حافظ هم خبری از آمدنش نباشد و هزاربار پیراهنش را بوییده باشی ! تو فکر می کنی آن روز چند سال خورشیدی دیگر است ؟آن روز چقدر از هم دور شده باشیم ؟ پای کدام بن بست کنار کدام درخت پایین کدام پنجره برای آخرین دیدار گریسته باشیم ؟  هنوز زود است ...برای تو که از حال دلم غافلی زود است ..نباید بفهمی که این روزها چقدر دلتنگم ...نباید بفهمی که قدم هایم هر روز پیر و پیرتر شده اند ! و هر روز سایه ام ،کمرش خم و خم تر می شود !این روزها برای گریستن دیگر باران را بهانه نمی کنم ...برای بیقراری ام سراغ پنجره ها نمی روم ...وقتی قاصدکی روی شانه ام می نشیند دیگر از تو خبری نمی گیرم شاید نشانی ام را گم کرده ای...گیسوانم یک در میان سپید و سیاهند مثل روزهایی که یک در میان شاد و ناشاد می گذرند! کوچه ها را که نگو ...بی خبرتر از آن می گذرم که پنجره ای برایم گشوده شود ...تکان دستی ، سلامی...خیال کن غریبه ای که او را هیچ کس نمی شناسد !هنوز هم ایستگاه ها را دوست دارم ...نیمکت هایی که بوی تنهایی می دهند .هنوز هم انتظار را دوست دارم .هنوز هم زل می زنم به هر قطاری که می گذرد ...به دست هایی که توی هوا تکان می خورند و به بوسه هایی که میان دود ...گم می شوند ! خوش به حال قطارها همیشه می رسند ...اما من ...هیچ وقت نرسیدم ! هیچ وقت ...تمام زندگی ام فاصله بود ... این نامه باشد برای روزی که یکی از این قطارها مرا هم با خودش برده باشد ...چمدانی پر از نامه جا می ماند برای تو، از مسافری که عمری عاشقت بود ...
نوشته شده در دو شنبه 3 تير 1392برچسب:,ساعت 11:1 توسط masoud| |

 

نوشته شده در یک شنبه 2 تير 1392برچسب:,ساعت 13:8 توسط masoud| |

 

 خـــُدایـــــا .... به تو میسپارمش..... امّا یه خواهشــــی ازت دارَم... ! یه روزی... یه جایی... بغل یه غریبه... "مســــــــــت مست" بدجـــــــوری یاد مَن بندازش....
نوشته شده در شنبه 1 تير 1392برچسب:,ساعت 18:27 توسط masoud| |


Design By : Susa Theme